388. بیقراری های بی انتها
به بی قرارترینحالت ممکن دچارم
شاید نوعی دلشوره
شاید یک علامت سوال بزرگ
این زندگی چه بود؟
به بی قرارترینحالت ممکن دچارم
شاید نوعی دلشوره
شاید یک علامت سوال بزرگ
این زندگی چه بود؟
بعضی صداها آسمانی ان
صدای مادر ❤️
بعضی آهنگ ها از ته دلن و تکرار ناشدنی : معین ؛ هایده
کی میتونه دوباره بعضی آهنگای این خواننده ها رو تکرار کنه ؟ باید درد کشیده باشی وهنرمند توانمند تا این کار رو بتونی انجام بدی . بعضی افراد تاریخ تکرار ندارن .
حتی بعضیا از لحاظ بد بودن نمیشن.
به گذشته ام که نگاه میکنم ، بعضی تصاویر و لحظات همچون خوابی تخیلی به نظر می آیند که هیچ واقعیت ندارند ، هیچ !
باورت نمی شود که این من بودم ، فلان روزها را گذراندم ؛ در آن مکان ها و شهرها ؛ با چه کسانی ؛ در کدام موقعیت ها و شرایطم
زندگی چیست جز خواب ؟ یادآوری و مرور خاطرات خوابی بیش نیست ؛ گذشته همچون خوابیست پر از لحظات مختلف
گاه زیبا و لذت بخش ؛ گاه صحنه های تاریک و ناراحت کننده ؛ بله
زندگی همین است ؛ همینقدر شگفت انگیر !! همینقدر مضحکه و عجیب و غریب ! همینقدر غیرقابل باور و وهم انگیر
گاهی شدید دلم برای گذشته ها تنگ می شود ، از لحظات و اولین خاطرات تصویری درون ذهنم که به یادم می آید ، از هفت سالگی ام ، از مدرسه ، از معلم کلاس اولم که همچنان تصویرش برایم مقدس است ، از معلم سال دوم و سوم و چهارم و پنجم و مخصوصا چهارم ، که خیلی دوستش داشتم ، از مادربزرگم ، از خانه و محله قبلی مان ، از رفت و آمدها و دنیای تلخ و شیرین کودکی ، خدایا ؟ نمی شود دوباره کودک شوم ؟ از خاطره دیدن اولین فیل از نزدیک !! نمیدانم شاید واقعا خواب بود ؟ از دوره راهنمایی و چالش هایش ، از دبیرستان و سختی هایش ، از دانشگاه و خوابگاه و تحصیل و کار ، از سال اول کاری ام و سال نامزدی و اکنون سال و روزهای جداییم ! آه ! چه زندگی یکنواختی بغیر از اتفاق آخر . از آشناییم با سین و اینکه هنوز تصویرش مقابل چشمانم است ، هنوز در خاطرم است ، نمیدانم کجاست و چه می کند و حالش خوب است یا نه ؟ ولی بهترین رفیق عمرم بود . از دوچرخه سواری های دوران کودکی و دوچرخه ای دست دو که سوارش میشدم و دنیا برای من بود ، از آن دوچرخه کوچکتر که وقتی در کوچه ها در ساعت های ظهر سوارش میشدم دنیا برای من بود ، راستش چقدر کودکی لذت بخش بود میم ؟ از مسافرت و کودکی و مرکز توجه بودن . از انجیز خوشمزه حیاط خ ،
زندگی فیلمی است ظاهرا طولانی که وقتی به نفس های آخر میرسی ، احتمالا این چند ساله زندگی را قدرت بیابی که در حد یک فیلم کوتاه یک دقیقه ای خلاصه ببینی ، جالب است و شگفت ، از خاطره گواهینامه گرفتن ، دعوای خوابگاه ، اولین بار که سوار ماشین خودم شدم و رانندگی خیلی اوقات برایم لذت بخش ترین و حال خوب کن ترین اتفاق ممکن بود . مخصوصا رانندگی جاده در سرما و گرما و ماشینم که خیلی دوستش میداشتم و الان به لطف مهریه آن هم رفت ، خب خب ، جالب است .
می بینی میم عزیزم ؟ از همه چیز خاطرات به یاد می مانند ، تک تک لحظات به خاطرم است اما چیز زیادی برای گفتن نیست ، آن نامرد هم کم کم در حال فراموشی است ، دردش تا ابد به قلبم ، زخم خنجرش از پشت بر کمرم ، اما حتی ذهنم می خواهد فریبم دهد و فقط خاطرات خوبش را نگاه دارد ! ای ذهن عقل فریب من ! کمی عاقل باش باشد ؟
خدایم ، همراه همیشگی تویی ، شرمنده توام ، یاری ام کن ، امیدم به توست یا ربّ . توکل بر خودت .
اهداف من در زندگی ام بعد از او چیست ؟ دوره لغو و پایان نامه ارائه و قصد اصلاح ندارم و دو سه روز بعد مجدد پیام به استاد می دم چیکار کنم ؟
هدفای جدیدم تو زندگی و این وضعیت جدید چیه ؟ نمیدونم !
وقتی که روزای آشنایی بود ؛ خدا خدا میکرد و دل تو دلش نبود
بعد عقد و یه مدت که گذشت طمع اومد سراغش و که من فرصتای خیلی بیشتری میتونستم داشته باشم ؛ خیلیا منو میخوان و برام صف کشیدن . اینطور شد که همه چیزایی که براش گفته بودم اول کار فراموشش شد ؛ بعضی چیزا رو انقدری پررنگ کرد و فکر کرد خبریه و زندگی رسید اینجایی که نباید میرسید .
هر چقدربهش گفتن فکر میکنی نفرات بعدی که میان ایراد و عیب کمتری دارن گوش شنوا نبود که نبود ؛ کینه و فکر باطل ذهنش رو پرکرده بود ؛ کار از کارگذشته و دیگه چاره ای نیست و برای این زندگی بی سرانجام فاتحه مع الصلوات .
خدایا تو شاهد.
انسان های واقعی زندگیت اونایی هستن که تا تقی به توقی میخوره جا نمیزنن ؛همونایی هستن که وقتی مشکلات پیش میاد تا میتونن حمایتت میکنن ؛ نگرانتن ؛ بهت دلگرمی میدن ؛ البته اونایی که این کاراشون از سر نگرانی و حمایته ؛ نه فضولی و کنجکاوی ؛
حالا میم : ببین کیا تو مشکلاتت کنارت بودن ؛ کیا پشتت رو خالی کردن ؛ میشه فهمید کیا چقدر نگرانت بودن ؛ دوست داشتن و ادامه ماجرا ؛
و کی بزرگتر و بالاتر و حامی تر از اون بالایی ؟ توکل بر خودت یا رب.
واقعیت اینه که خیلی عقلشون به چشمشونه حتی اگر بخوایم تکذیب کنیم حتی اگر خود من که مینویسم بخامبگم که نه اینطور نیست واقعیت اینه تعداد اونایی که عقلشون به چشمشون نیست خیلی کمه خیلی .
این از واقعیت های دنیاست حالا هی بیام الکی بگم که نه اینطور نیست و این حرفا که چی بشه مثلا ؟ پس شاید بد نباشه بخاطر اسن واقعیت ها و فرصت هایی که ممکنه بابت این ظاهربینیاز دست بدیم ؛ بیشتر به ظاهر خودمون توجه کنیم
این تلخه اما واگعیه و کیک نیست ! همونقدر کع پول مهمه ظاهر همخیلی مهمه برا خیلیا. خب خب . ظاهرهم که تا حد زیادی تابعی از پوله
هفته پر چالش ؛ پراسترس و قابل قبول و خوبی بود یه طورایی ، دفاع پایان نامه ؛ و دو سه تا خبر دیگه ؛ کلی برف ؛ تازه داشتم خلاص میشدم که خب برنامه هفته آینده (از فردا ) جور شد و یه موقعیت پیش اومده و قراره یه مدت چند روزی هم این هفته برم ، هفته بعدشم جلسه حل اختلاف ، گویا بجای اینکه دغدغه ها کمتر و مشغله کمتر شه تازه داره بیشترم میشه !
زندگی همینه ، به جای حرص زدن شاید باید عادت کرد به وجود مشکلات ، چالش ها ، استرس و نگرانی های ناتموم ، زندگی شاید همش یعنی همین ؟
دلم تنگ شده برای یه رفیق قدیمی ؛ به جرئت بهترین و بامرام ترین رفیق تمام طول عمرم بود و مدتیه ازش بیخبرم ؛ دلم تنگ شده برای دوست دوره دبیرستانم و کنکورم که سه سال تمام با هم بودیم ؛ تا همین چندسال قبل هم با هم بیرون میرفتیم اما خب مشغله ها زیاد شدن و فرصتی نداره البته متاهل هم شده و طبیعیه وقت آنچنانی نداشته باشه ؛ کاش یکی از این دو نفر بهم یه پیامی میدادن همین روزا . شدیدا نیاز دارم . خلاء های عجیب و غریبی رو در حال تجربه کردنم. در حال انکار طبیعتم .
آخرین جمعه دی ماه ؛ همین قدر زود ؛؛ و همین قدر خیلی دیر اومد ؛ خیلی سال عجیبی بود ؛ شاید بخوام یه نگاهی بندازم بهترین سال زندگیم 1401 بود و بدترین سال ؛ 1402 ،، خیلی فرقی نیست ، اندازه چند ماه همه چیز از این رو به اون رو شد . روزای آخر دی ماهه ، دی هم داره تموم میشه .زندگی خیلی اوقات قشنگ نیست ؛ زندگی به زیبایی و قشنگیای آرزو و رویاهامون نیست ؛ زندگی کردن و زنده موندن سخته ؛ سخت .
کسی هنوزم اینجا رو میخونه ؟
هفته خوبی برام رقم بزن یا رب ؛ این هفته هم چالش خاص خودشو دارم . الهی خدایم شکرت . به امید خودت .
نوشتن برایم سخت شده است ، شب آرزوی سال قبل به خاطرم هست کنار هم بودیم ، کمی سر به سرت گذاشتم که خوشبحالت که به آرزوت رسیدی بعد سال ها دعا ، آرزوت من بودم ، خدا حاجتت رو روا کرد ، اما اشتباه میکردم ، حاجتش من نبودم گویا .
القصه امشب آرزو میکنم خدایا میدونم بنده خوبی نبودم
میدونم تا مشکلات تموم شده کمتر یادت بودم
میدونم اونی که باید نبودم و الانم چوبشو میخورم
ببخش منو
گناهانم رو
خودم رو
ببخش و بهم توفیق بده فقط تو راه تو و خواست تو قدم بردارم
کمکم کن به باور و یقین قلبی و اراده بالا تو راه تو برسم
کمکم کن بتونم تو راه تو ثابت قدم باشم
کمکم کن از اشتباهاتم درس بگیرم و فراموشم نشه ادما دیر زود میرن ، تنها میمونم ، اونی که اول آخر موندگاره ، فقط و فقط تویی خدا جانم ، خدایم آخر عاقبت همه رو بخیر کن
الهی آرزو میکنم سال بعد اگر صلاح بدونی این مشکلم حل شده باشه و تموم شده باشه . آرزو میکنم اگر صلاح نیست که میدونم نیست بارها به طرق مختلفی بهم فهموندی و گفتی و حالیم کردی ، زودتر تموم شه این داستان ، یا ربّ جانم ، کمکم کن . دستامو بگیر نذار هیچوقت ازت دور شم. میدونم خیلی چیزا رو در مورد خودم و توام بهتر از هر کسی و وجودی همه چیزو میدونی
به امید خودت. توکل بر تو خدایم .
آب جریان داره
برف همه جا رو پوشونده و هوا خیلی سرد ولی به لطف مهربونی نور خورشید ؛ خوبه ؛ صدای گنجشگ وپرنده ها در انواع و اقسام مختلفش ؛ فضای آرامش بخشی هست ؛ کسی نیست ؛ تک و توک نفری میان و میرن هر چند دیقه یه بار ؛ من نشستم روی نیمکت ؛ روی پشتی نیمکت ؛ قبلا اینجا با هم چند باری رو اومده بودیم ؛ یادش بخیر .
گذشته تموم شده دیگه . جمله سادست . باورش اما باورش زمان میبره ؛ پذیرفتنش به این راحتیا نیست
به وقت ۲۸ دی ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۱۳