۸۶۶.

شمعمان را روشن کردم تا دوباره بسوزد

عشقت به من پایان یافت ؛ البته عشقی نبود به من

عشقی که بند پول و هوس های دخترانه در سرت بود

هوای بسیار سرد پاییز

و آهنگی که بیشتر و بیشتر مرا آزارم می دهد . اشکالی ندارد

توکل به خدا. هر چه هست و نیست همه خواست اراده اوست‌.

۸۶۵.

گاهی مرگ خیلی بهتر از زنده بودن و نفس کشیدنه

گاهی مرگ خیلی بهتر از زنده بودن و نفس کشیدنه

گاهی مرگ خیلی بهتر از زنده بودن و نفس کشیدنه

۸۶۴.  چه می ماند؟

از نظر من ارزش به وفاداری و تحمل و ترک نکردن در سختی و مشکلاته ؛ این لحظاته حساسه که میشه آدما رو شناخت .

ادامه نوشته

۸۶۳. یا رب

از فضای دلگیر غیرقابل تحمل خونه بیرون زدم

کمی پیاده روی و روی همون نیمکت

حجم‌کلاغ روی درختا ؛ هوای سرد ؛ نیمکت فلزی یخ

ذهن و روانم از یادآوری حجم داده ها و‌خاطراتمون خسته و مفلوس شده

الهی ؟ به امید تو

خدا آرزو کنم؟ سال بعد روی این نیمکت فصل پاییز وقتی که همه چیز تموم شده . خدا ازت میخوام . همه چی کاملا تموم شده باشه ؟ روح و روانم از این دنیا در عذابه ؛ از حجم مشکلات و‌بد بودن ها. چه بسا منم وارد این گرداب بدی باشم و بچرخم. خدا یا این داستان تموم کن ؟ یا منو ؟ خدای من ؛

زشت نباشه این وسط ؟ خدا رهام نکن. من تمومم .

۸۶۲.

غروب زود پاییز

سرمای هوا

یه عالم غم و غصه و مشکلات

خدایا ؟ کی بشه این مشکلات تموم شه؟ دو ساااال ! زیاده.

۸۶۱. ای خدا ؟

صبح شنبه؟ پیاده روی و کمی دویدن ؛ یه نخ سیگار کنار دریا ؛ که تهش روشن نشد و کلی فکر کردن و نگاه به آب و طلوع و جایی که با هم بودیم ؛ بعد نیم ساعت ادامه پیاده روی ؛ ده دقیقه دویدن ؛ دیدن دختران نینجا نما که عکس پروفایل میگرفتن (بنظرم کلا برا اینستا داریم زندگی میکنیم ؛ جدبدتربن نوع بردگی) ؛ بی توجه و غرق در مشکلات خودم رفتن روی سنگ و کمی بالا رفتن ؛ نشستن و بالاخره روشن کردن سیگار ؛ خیلی خوب بود . کمی محو افق و آب و درختا ؛ تصمیمات اولیه ؛ برگشتن . غروب حرف زدن با وکیل ؛ این وسط مسطا کمی کار ؛ خدا بزرگه . فکر و خیال و فکر . تهش چی ؟ مگه تا الان چی بود که بعدش چی باشه؟ نهایت با مرگ روبرو میشم ؛مثل همه آدما ؛ حس آرامش کمی. خدا بزرگه.

ادامه نوشته

۸۶۰. جنازه عشق

از عشق بینمان چیزی جز جنازه روی زمین باقی نیست

مردار گندیده متعفن

هنوز هم میتوانم دوستت داشته باشم اما برای چه؟

هنوز هم دلم برایت تنگ میشود اما برای چه؟

برای آن‌چهره ای که چند ماه برایم بازی کردی نه خود واقعی تو.

کاش کسی پیدایش میشد

کاش خدا این عشق را به خاک میسپرد.

۸۵۹. منچستر کنار دریا

یه جمعه مثل همه جمعه های دیگه .سوت و کور و کسل کننده

پر از استرس و نگرانی درون

منی که سال به سال خواب نمیدیدم و تغییر کرد به هفته الان ساعت به ساعت از خواب میپرم ؛ کابوس ؛ خوابای عجیب غریب ؛ خیلی عجیب غریب. نمیدونم از کجاست . ولی میدونم روح و روانم در عذابه . ذهنم درگیر.

خدایا ؟

۸۵۸.

جفت ساعت دیواریا امروز از کار افتادن. به فاصله چند ساعت.

ادامه نوشته

857. ماه

ماه امشب پرنور و کامل تر از همیشه ؛ گاهی روشن گاهی پشت ابر

هوا مطبوع مثل هوای بهار

چند دقیقه بعد برق و گرد و‌خاک

چند قطره از بارون و گرد‌و خاک

همه چی تموم شدنیه. هیچی ابدنی نیست. حتی عمر ادم.