۶۵۷. غروب پنجشنبه

یه جاهایی مجبور میشی فیلم بازی کنی ؛ تا این پالس رو بدی که آره بابا اوکی ام ؛ آره خوبم ؛ جلو خانواده فامیل همکارا بچه ها ؛ خسته شدم از بس این بچه با این سنش از بس وقت و بی وقت اسم اونو اورد و یادش نمیره و هر موقع کاری میکنم میگه میری دنبال میم؟ ماشین نداری ماشین ما رو بردار فلان کار کن؛ میری پیش میم ؟ بسه دیگه ؛ این جملات به ظاهر ساده منو از نو نابود میکنه. منو از نو داغدار میکنه. خستم از این تاریکی . از این شب .‌

خستم از اینکه اون همه خواستم مدیریت فلان جا برم و ندادن. الان که ماشین ندارم . الان که غرق مشکلاتم امروز زنگ زده میگه قبول میکنی؟ ما نمیخوایم ادم بی کفایت بره اونجا رو به گند بکشه!

خستم از این دیر بودن ها دیر اتفاق افتادن ها. چشمام و اشکی که قطره قطره سرازیر میشن. استادی که کل زندگیش شده فلان جا نفرس مقاله رو بهمان جا بفرس . خب اخه استاد من همون روزایی که تو فکر میکنی بیکارم یا اوضام روبراهه بدترین روز و‌شبای زندگیم بود و هست و نشسته بودم پایان نامه لعنتی رو مینوشتم الانم کلیک کرذی رو مقاله .

لعنت به این همه غم . لعنت به من و‌من و‌ خوده من . لعنت به تصمیماتم . انتخابم .‌به زندگیم .‌به لحظه ای‌که‌چشامو رو به دنیا وا کردم. لعنت به اون لحظه . لعنت به اون لحظه . ساعت مرداد.

لعنت به احساساتی که‌نمیتونم باهاش کنار بیام‌. لعنت به اولین باری که ذیدمت . به اولین باری که دستامو‌گرفتی و اولین بوسه . لعنت به ۲۷‌تیر نحس . به قربان که قرار بود خوش یمن باشه ‌. شد یکسال و من نتونستم با این شرایط کنار بیام . یکسال زجر . عذاب . مصیبت و فلاکت. خستگی .

خدا . خدا . خدا

خدا . من هیچی‌نمیدونم . من نمبدونم باید چه‌جوابی بدم . میدونم ولی دلم نمیاد از موقعیتی که آرزو و هدفش رو تو سرم داشتم بگذرم ولی چاره ای ندارم‌. خدا دمت گرم خوب یکی‌ یکی برنامه رو رو سرم آوار میکنی دمت گرم . دمت گرم . عجب خدایی هستی . تو جای من؟ من محصول شرایط و محیط . من این همه غم و‌رنج کشیده . این زندگی بود اسمش ؟ یااینکه فقط زنده بودم؟ نه . بازنده کلمه بهتریه .

خدا .

۶۵۶. انتظار

تو فیلم لحظه گرگ و میش ؛ هادی دو سال منتظر بود تا خبری پیامی زنگی نامه ای از دختره برسه . یاد خودم افتادم ؛ روزایی که یهویی گذاشت رفت ؛ هر پیامی هر زنگ‌گوشی و تماسی منتظر بودم شماره و‌پیام اون روی گوشیم بیفته ؛ انقده انتظار کشیدم و کشیدم ؛ الانم‌گاهی پیام و اس میاد مبگم شاید خودش باشه . شاید ؟ خب . اشکالی نداره . نه که‌دیگه برام‌مهم‌نباشه ولی از این به بعد هر زنگ و تماسی هم بی فایدست :) . بعد اون همه اتفاقات . شاید اتفاق بیفته ؛ شاید ؛ شاید یه بار شمارش یا پیامش یا زنگش تو‌گوشیم بیفته ؛ امیدوارم برای درخواست طلاق باشه ؛ دیگه حتی دلایلی که بهم‌نگقت هر چقدر بهش گفتم هم برام مهم نیست ؛ مهم لیاقت و‌شرافت و‌وجدان و صداقت بود ؛ مهم صاف ساده بودن بود ؛ دروغگو نبودن بود . که هیچ کدوم رو نداشت .‌یه ادم خودشیفته متغلب .ریاکار. دروغگو.

شاید همه اینا لطف خدا بود ؛ شاید خواست خدا بود و خدا دید و‌من ندیدم آینده ای که باهاش تاریک مطلق بود؛ هر چند الانم روزگار خوشی احوال خوشی ندارم ؛ شب و روزام خیلی سختن و تنهایی عجیب غریبی ؛ شاید این تنهایی لازمه .‌تا جایی که‌یادمه اندازه این یه سال تو‌کل ۲۸ سال احساس تنهایی نداشتم

نمیدونم تهش چی میشه . ته این داستان . ته این همه بدو بدو و دادگاه . ته اینکه تو ۲۸ سالگی اندازه یه ادم ۱۰۰ ساله بی حوصله شدم. نمیدونم

خدایا توکل به خودت .‌تنهام نذار. خیلی غریبم خیلی.

۶۵۵. سکانس

بعضی سکانسای فیلما ؛ اندازه یه زندگی حرف دارن . برا خیلیا یه صحنه معمولیه ؛ برا بعضیا که دلشون شکسته یه عالمه حرف پسش هست ؛ همه چیز قراره تا اخر عمر برات مرور شه . چه خاطره بدی . چه خاطره بدی .

کاکتوس گل کرده .ی گل زرد که فکر کنم عمرش همین یه روز باشه . مثل خوشیای من

خدایا شکر :)

۶۵۴. خنده داره این همه غم‌و مشکلات

از حجم مشکلاتم

از حجم بی پولی این چند ماهه

از حجم خستگی و فرسودگی

از حجم این دادگاها که تمومی ندارن

از فکر و خیال

گویا خدا ؟

همه سر تا پا انتظارن

همه نشستن کنار گود و میگن چرا کاری نمیکنی تو؟

چرا انقد ضعیف؟

نمیدونم خدا

همه گذشته برا من مثل خوابه مثل خواب ترسناک

خاطراتم رو روز به روز دورتر و دورتر احساس میکنم

باختی که دادم

هدفی که ندارم

کارایی که نصفه نیمه موندن و مغز وسواس فکری عملی من نمیذاره اروم باشم چون جز با گذر زمان حل نمیشن

خدا این جهنم کجاست؟اینجا اگه دنیاست جهنم پس چه خرابه ای؟

خستم خدا .خسته ‌ . تمومش کن دمت گرم. تمومش کن . روحم درد میکشه .وجودم سراسر عذاب. ناتوان ‌. شکست خورده . این ضجرکشیدن دیدن نداره؛ داره؟ این همه عذاب ؟ خوده جهنمه دنیات. پره ظلمه .میترسم از جهنمت . میترسم از خودت که چی بشه؟ که تست بگیری تهش چی؟ من هزار بار گفتم رفوزه ام مشروطم نابودم کن . عدم کن منو نیست کن منو . خدا هدفت چیه؟ از عذاب کشیدن و خلق کردن و بعدش مرگ و بعدش شروع دوباره لذت میبری نه؟ هر حال تو خالقی قدرتمند شاید اینکه خالق باشی حس خوبی باشه.

تمومش کن این جهنم رو . نمیتونم . باور ندارم هیچ چیزی رو.

کافیه

653. فشار

یه تصمیماتی تو ذهنمه . میخوام اجرا کنم ؛ برنامه شو ریختم ؛ خیلی ریاضتیه ؛ اما چاره ای نیست ؛ برای اینکه خودمو دوباره به خودم ثابت کنم لازمه

روز خسته کننده ؛دیشب بعد حمام نهایت ۲ خوابم برد هفت از گرما و کاوس بابای اون بی شرافت بیدار شدم ؛ و ادامه روز و کار و خواب و خستگی شدید و ظهر هم ک نمیتونم بخوابم

بعد ظهر رفتم سه تا کتاب خریدم ! شد ۱/۲۰۰ .تو این اوضاع نداری کل دار و ندارم داره میره ؛ حساب خودمم که اول ماه صفره ؛ با فروشنده متاب دست دو سر واریز پول و اعتماد کردن نتونستیم به توافق برسیم و حیف شد . دیگه به چشمای خودمم اعتماد ندارم چطور ۸۰۰ بزنم حسابت ؟

یه سری کارا رو انجام دادم ؛ رفتم سایت و کارامو کردم و موند فقط تحویلشون فردا پس فردا

استاد بازخورد داد به مقاله از صب باز نکردم ؛ شب اگه حالم سر جاش باشه ببینم چقد اصلاح لازمه ؟ فردا نهایت اصلاح بزنم تموم شه بره لعنتی ؛ یه مقاله داستان شد برام

همیشه تو بدن و جسمم حس خستگی دارم ؛ همیشه ؛ فقط اون دوره ده ماهه نامزدی که رابطه داشتیم با هم ؛ روح و جسمم ارامش رسیده بود هر چند اونم منظم نبود گاهی بود گاهی نبود ؛ خستکی خستگی و خستگی مفرط دمار از روزگارم درآورده.

راه حلی ندارم ؛ نمیدونم ؛ باید خاموش کنم هر چی نیاز عاطفی و جنسیه ؛ شدنی نیست ولی چاره ای هم نیست ‌. حال و حوصله خودم و هیچ کسی رو ندارم

خدا برنامت چیه؟ چ کنم؟ من راهی بلد نیستم تو راهت چیه؟ شکر

۶۵۲. چه غریب شبیست امشب

فردا عید قربان

اگه بخوام به قمری حساب کنم سالگرد آخرین روزایی که با هم بودیم گذشته ؛ اون تصمیمش رو‌گرفته و‌من روحم از همه جا بیخبر ؛ چند روز بعد قربان و بردن قربونی و روبرو شدن با یه حقیقت غیرقابل باور ؛ خیلی نمونده ؛ ۱۰_۱۵ روز دیگه دقیقا به شمسی میشه یکسال از شروع جهنم ؛ از شروع کشاکش های عجیب غریبی که یک روزی حتی خوابش رو هم نمیدیدم ؛ چه ها کشیدم این یه ساله؟ دلم میسوزه برای خودم ؛ اگه یه فیلم بودم بارها و بارها برای این فیلم زندگی خودم گریه میکردم .

شاید سال ها بعد بفهمم این همه حکمتی داشته ؛ علتی داشته ؛ همینجوریا هم کار خدا بی حساب کتاب نمیتونه باشه ؛ شاید میخواسته ازش دور نشم ؛ شاید مسیرم اشتباه بود ؛ شاید میخواست بهش نزدیک و نزدیکتر بشم ؛ چیزی که خیلی کمرنگ شده بود

زندگی تو اوج حال خوب و‌خوشیا خیلی الکی و یه دفعه ای کارت جدیدشو برات رو میکنه ؛ به خودم اومدم و دیدم که همه چی تغییر کرده و تا الانم هنوز قلبم قبول نکرده ؛ اما عقلم کم کم در تلاش برا توجیه قلبم بوده و‌موفق شده ؛ هر چند قلب عقل رو تو این یه ساله تا بینهایت شکنجه کرد

این داستان ادامه داره و زندگی چه بخوام‌چه نخوام و هر چند نمیخوام کفر باشه و خدا ببخشه ؛ ولی متاسفانه من داخل این زندگی جریان دارم :) چه عیدیه فردا ! به به !

تصمیمات جدید دارم ؛ نمیدونم زورم برسه بتونم اجرا کنم یا نه؟ نمیدونم خدا میخواد یا نه؟ هر چی صلاح و مصلحت میدونه خودش ؛ تا اینجا که خوب یا بد به خودش سپرده بودم ؛ از این بعدم واگذار خودش؛ همه عالم و موجودات مقهور قدرت خودشن و لاغیر

سال قبل ؛ امسال ؛ زندگی؟ خدا ؟

الهی هر چند قلبم الان درد میکنه ؛ هر چند میدونم از نظر روانی کاملا افسرده ام و حتی دیگه پولی برای جلسات مشاوره نمونده ؛ ولی بازم توکل به خودت

دلم میخواد تا اخر عمر به تو دستامو دراز کنم تا دستامو بگیری ؛ دفعه قبل دستامو اشتباهی طرف یه ادم ! دراز کردم و اشتباه گرفتم ! تو فقط قادری

توکل به خودت خدا .‌پناه به تو‌از کفر‌و شرک اگر این مدت کردم ؛ بدور ؛ الهی به امید خودت ؛ اگر‌ ممکنه از این‌وضعیت نجاتم بده ؟ صلاح میدونی؟

تا قبل این یه تصور سطحی از اهنگای قربانی و چاوشی و‌معین و شجریان و اشعار حافظ و‌سعدی و‌مولانا داشتم ؛ الان به کل معنی تک‌تک کلماتشون برام تغییر کرده ؛ معنی سکانس به سکانس بعضی فیلم ها ؛ دردهایی‌رو‌میبینم و‌میفهمم و‌میشنوم که قبلا یک درصد هم‌نمیتونستم درک کنم ؛ امیدوارم دنیا و روزگار با کسی اینطوری نکنه ؛

شکرت خدا.

۶۵۱.من نمیدانم

احوالم در بدترین حالت

افسردگی ؛ ناامید و یاس و پکیج کامل مشکلات

ظلم برقرار در جامعه و حقم

نابودم

خدا صبرت زیاد

مرا توان ادامه نیست

مرا امشب رهایم کن از ذنیا

خواب و خستگی و فکر و بیخوابی توام

خدا

امشب مرا پیش خودت ببر تا ابد.

۶۵۰. نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد

نمیدونم چه حالیه . شب و خستگی‌ولی‌بی نهایت فکر‌و‌خیال بعد گذشت یکسال :) . از قول اهنگ معین که میگه من در غم تو و تو در هوای دگری ؛ احوال و اوضاعم خوش‌نیست ؛ غمگین و ملول تر از همیشه ؛ نمیدونم عاقب قراره چی‌بشه ولی اونی که به نظرم‌خوب میشد و نشد ؛ نشد که بشه ؛ عجب روزگارانی شد . عجب زندگی ای؟ عجب دنیایی . عجب اعتماد بی جایی کردم ؟ عجب دل بستن و عاشق شدنی ؟ کاش هرگز از مادرم زاده نمیشدم. این دنیا و آدماش مناسب زندگی کردن نیستن . مناسب اعتماد و اطمینان و دل بستن نیستن‌.هیچ چیز این دنیا ؛ همگی نامعتبرن‌ نمیدونم خدا چطور داره تو این دنیای بی اعتبار ؟

شعر از فاضل

دلواپس گذشته مباش و غمت مباد
من سالهاست هیچ نمی آورم به یاد

بی اعتنا شدم به جهان، بی تو آنچنان
کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد

رسم این مگر نبود که گر آتشم زنی
خاکستر مرا نسپاری به دست باد

گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن
نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد

این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست
خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد

۶۴۹.آش خیلی شور شده

امروز یکی موقع برگشت ساعت سه تو‌خیابون بوق زد. همش به فکر اینکه این کیه خدایا ! چند ثانیه بعد یادم اومد از سلسه آدم های متعددی هست که تو ادارات دیدم برا کارای ناتموم دادگاه و این حرفا . دیگه شهره شهر شدم ‌. بطرز عجیبی یه مدته تقریبا حسم اینه هیچ کنترلی رو خودم ندارم .

خدایا منو ببخش شرمندتم .

بازم کلی کار ریز و درشت . عودت مقادله و مجبور به اصلاح . اینم برا خودش داستانی شد. نمیدونم تصمیمم برا آیندم چیه . کلی فکر تو ذهن . خودم منفعل ! تغییر با این حد خستگی و افسردگی و انفعال ؟

۶۴۸. تکیه گاه امن

به کسی تکیه کردم ؛ روی خشت و گلی ساختمون عشقمو ساختم که سست مطلق بود ؛ به آدم اشتباهی تکیه کردم ؛ سست بود و فروریخت و ویرانی و نابودی تاوان تکیه به آدم زمینی. وای بر من .

وای