۱۱۸۹.در آستانه ؛ دست بجنبون مرگ دست بجنبون
من دلم از دست دنیا خونه دیگه ؛ میرم از من سایه ای میمونه دیگه
سینه ای که اسمتو فریاد میزد ؛ بعد توسینه قبرستونه دیگه
خدای من
چاوشی و آهنگایی کهخونده
من از سر دنیا زیادم.
کاش قلبم آروم میگرفت. خدا منوببخش .
سنگ قبرا روبه اسممکرده بودن ؛ چی بگم تا باورت شهبی گناهم؟
خدا
من و اوج خستگی
مرگ قراره از تنم رخت عزا رو در بیاره
ولی فردا و دیدار فردا. و پس فردا و بیست و چهار
آخ قلبم.
+ نوشته شده در یکشنبه چهارم خرداد ۱۴۰۴ ساعت 1:57 توسط بیم
|