امروز هم با دیدن تو در خوابم از جایم پریدم

دسته گلی که نمیدانم چه کسی برایت آورده بود

و‌منی که آن دسته گل را حتی در خواب میدیدم و از حرص و‌عصبانیت نمیدانستم چطور خودم را کنترل‌کنم

و‌با همان ناراحتی و عصبانیت که کدام عوضی برایت گل آورده و‌توئه عوضی تر آن را گرفته ای‌و‌قبول کرده ای

نکند خبری در میان باشد ؟ نکند ؟؟؟ نکند به من در حال خیانت باشی؟ البته که الان فقط اسممان در شناسنامه همدیگر است و‌جز این رابطه ای برایمان نمانده . نمیتوانم این را قبول کنم و‌بپذیرم!

که امروز یا فردای روزی با کسی دیگر باشی ! تو‌طبق قول‌و‌قرارمان باید تا ابد برای خودم میبودی ! بارها این را به‌من گفتی و‌چه دروغگوی بزرگ و‌بدی بودی

لعنت به‌تو

خدایا چرا کارمان‌را چاره‌نمیکنی؟‌من ذره ذره میمیرم .‌نمیشود یکباره جانم را بگیری و از این زجر و شکنجه خلاصی یابم

فکر بودنش با دیگری دیوانه کنندست چه برسد در خواب !!! و‌ خدایی ناکرده در واقعیت ؟ نکند کم آورده ای و در این چند ماهه دل به دیگری داده ای ؟ یعنی اوج عرضه و مراقبتت برای تحمل تنهایی این‌بود فقط ۵_۶ ماه؟

خدایا یا بمیرانم لطفاااا یا درستش کن .‌من تحمل‌ دیدن دستش در دستان دیگری را ندارم