۱۴۲۹.
حالم خوب بود تا....
صبح شد و همراه مادر عزیز تر از جانم برای انجام کاری بیرون رفتم و برگشتم.
اوضاع بد نبود . رفتم کارای دندون رو شروع کنم. عکس دندون. اصلاح موی سر
تا اینکه شب شد
و اقیانوس بی کران غم تو بی کران آسمون اومد
یک استوری و عینکی که براش خریدم
قلبم خدا
من مریض میشم و زیاد میدونم دوام نمیارم امیدوارم زودتر دنیا رو ترک کنم
چقدر بده که به خاطر یه خائن بی سر وپای نامرد این همه درد بکشی و آسیب ببینی
خدای من
من شکستم
و کسی رو ندارم حتی براش تعریف کنم وگریه کنم
تو همه ی من باش.
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۴ ساعت 23:32 توسط بیم
|