تقریبا هر ماه یکباری سرمامیخوری و یکپایمان در درمانگاه ها بود ؛ مشکلی نبود ؛ عاشقانه همیشه کنارت بودم و دوا و دکترت میبردم و همیشه موقع تزریق ها کنارت بودم و دستانت را میگرفتم و نگرانت بودم و دستم بر پیشانی ات ، از قضا امروز که دیگر دیدم کاملا سرماخورده ام و حالم خوب نیست و تاب و توان حرکت ندارم به ناچار بعد از کار با حالت بیهوشی خانه رسیده و بعد از کمی چرت زدن ، رفتم درمانگاه و از قضا تزریقاتی همان شخصی بود که آخرین بار که با تو رفته بودم، همیشه نگرانت بودم و حرصت را میزدم ، مخصوصا دو سه باری که در دیار غریب و خوابگاه و شهر دیگر ، تک و تنها سرماخورده بودی و نگرانت بودم ، حتی نام درمانگاه آنجا هم یادم مانده که میگفتی فلان درمانگاه میروم با دوستم ، امروز که روی تخت درازکش شدم مکرر تصویر تو بارها بر روی تخت درمانگاه ها جلوی چشمانم بود و چقدر دوستت میداشتمت و آرزو میکردم تو سرمانمیخوردی و من به جای تو بودم ، اما کاری از دستم برنمی آمد بیش از اینی که کنارت باشم ، کارهایت را انجام دهم و از دستانت بگیرم و تا خانه بدرقه ات کنم ، شاید اگر میخواستم جزئی نگری کنم و ایراد گیر باشم ، تو حتی از آن اوایل هم اندازه ای که برایم مهم بودی ؛ برایت مهم نبودم ؛ تاسوعا که با هم بودیم و عاشورا دیگر بشدت مریض و بیمار شدم و توان بلند شدن از جایم نداشتم و یک تعارفی زدی که بیایم به دیدنت و گفتم نمیخواهم و تو هم بیمار میشوی ،یا حتی سفر مشهدی که به خاطر تو ماه های اول نرفتم تا تو حس بدی نداشته باشی و آرزویم این بود با هم قدم در حرم امام رضا برداریم و دست در دستان هم پابوس آقا برویم و عکس دونفری بگیریم :) . اما خب تو حاضر نشدی با ما بیایی و من هم نرفتم و دقیقا یک روز بعدش شب گفتی که داری با خانوادت میری فلان شهر ! ولی برایم مهم نبود ولی باید میبود ، چون من عاشقت بودم و همه چیز را ندید میگرفتم ، ولی این ها همگی نشانه بودند که چقدر برایت مهم هستم ؟ حتی خودت هم تعجب میکردی که از این همه دوست داشتن و احساساتم به تو ، آرایشگاه عروسی که سر راهم بود و قرار بود برای عروسی انجا بروی هم دیدم ، حتی ایستگاه اتوبوسی که دو نفری روی ان نشستیم و کمی استراحت کردیم ، همه و همه و همه . درست است این روزها نفسم بالا نمی آید . درست از قلبم شدیدا درد میکند و دکتر گفت من هم همین درد رو دارم و عوارض واکسن کروناست . نمیدانم ولی هر چقدر سبک و سنگین میکنم ، هر چند قابل وزن و ترازو کردن نیست ، اما من خیلی بیشتر برایت همه جوره خودم رو خرج کردم و کم فروشی نکردم و عشق پاکی بهت داشتم و احتمالا دیر یا زود متوجه شوی یا شاید هم نه ، شاید هم انقدرها هم که فکر میکنم خوب نیستم و صدالبته مشکلات و ایراداتی هم داشته ام اما در کل ترازوی ذهنم برایت کم نگذاشته ام . اشکالی ندارد . حالا یا من اشتباه فکر میکنم یا درست فکر میکنم بهرحال بقول این حرف های اینستاگرامی تو منی رو از دست دادی که عاشقت بود و حاضر بود جونش رو برات بده اما تو چی ؟ تا چه حد تو رابطمون فداکاری کردی ؟ کی از اشتباهم گذشتی ؟ اولین اشتباه ساده ام رو تبدیل کردی به اخریش در حالی که خودت بارها و بارها در حقم از این کارها کرده بودی . مهم نیست. این روزها هم میگذرن . دکتر ازمایش نوشت برم ببینم چه مرگمه و خونم غلیظ شده بخاطر کرونا یا چی ؟ راستش دلم برات تنگ شده برای ادمی که قبلا بودی ولی دیگه اصلا به خودم و غرورم بعد اون همه دروغ و دغل و هزار رویی نمیتونم اجازه بدم و بال و پر بدم که ناراحت رفتنت باشم . دیگه به جای اینکه ناراحت نبودنت باشم ناراحت و غمگین سادگی و سواستفاده از احساسات پاکم هستم . برام سخته

خدایا رهام نکن . کار همه رو ردیف کن منم بینشون . توکل به خودت .