حرفی نیست غیر از تبعیض و بدسلیقگی در رای ، حرفی نیست جز آزار و اذیت ها ، حرفی نیست ، روزهای سختی است ، سرماخوردم البته نه شدید و فعلا سرفه میکنم ، دو هفته است برای پایان نامه کاری نکردم و زمان زیادی باقی نمونده و باید هر چه سریعتر جمع و جور کنم ، اسیر و گرفتار شدم ، شدیدا دغدغه های فکری و کارای دادگاه فکرم رو مشغول خودش کرده و امونم رو بریده و استرس و نگرانی های ناشی از اون طرف دیگه ، امروز وکیلم زنگ زد گفت من دیگه نیستم ! و زد زیر همه چی ! از آدم بی مهارت و بی عرضه که تا کار سخت میشه میزنه کنار بدم میاد ، آدم باید عرضه دار باشه و مسئولیت پذیر ولی الان که پولشو گرفته جا زده ، بهرحال ، مهم نیست . درست میشه . اینم روی همه بدبختی و گرفتاریام ، اهمیتی نداره دیگه اصلا .

خلاء عجیب و غریبی تو وجود خودم حس میکنم ، بی حالی ، یاس مطلق و بی انگیزگی محض ، کاملا از عملکردم هم این رفتارا مشخصه ، دیگه هیچ تلاشی نمیکنم ، همینا باعث شدن دیگه کاراییم بیاد پایین و حس خوبی نسبت به خودم نداشته باشم ، میدونم اون حتی رو ارث احتمالی من هم (اون روز بدور تا ابد) حساب باز کرده تا اونم بابت مهریه بگیره ، مشکلی نیست ، اینم به امید خدا روش کار کردم و تا آخر هفته بعد یکماه دوندگی همگی حل میشن . به امید خدا . البته دیگه از اینجا به بعد کار همه چیزی ممکنه ، هر چیزی که فکرشو کنی و از هر کسی ، آدما تغییر میکنن عوض میشن در هر جهتی .

امیدوارم دوباره روزی برسه که این دادگاه و جلسات و موش و گربه بازیا تموم شه . دوباره بتونم رها بشم و یه چند ماهی فقط خودم باشم و خودم ، برای خودم ، به خودم برسم ، من خیلی بهتر از این ها رو لایقش هستم و در حق خودم واقعا ظلم کردم . باید قوی بشم ، حق دارم همچنان غمگین باشم اما باید قوی بشم تا بتونم دووم بیارم و به زندگیم ادامه بدم و به خدا و خودم اثبات کنم خلقت من پوچ نبوده و تونستم از خودم اثر خوبی بذارم و حال خودمم بتونم خوب کنم .

خدایا دستامو بگیر کمکم کن رهام نکردی میدونم بیشتر کمکم کن این روزا خیلی سختمه و درحقم ظلم شده . توکل به خودت .