۴۵۰. مرور ناخواسته
جاهایی که با هم اومدیم رو همچنان در خاطرم هست ؛ تک تک جاهایی که رفتیم ؛ کوچه پس کوچه و خیابونا ؛ متاسفانه تک تک لحظات برام ناخودآگاه مرور میشن . حتی حالت چهرت . خندیدنات و حالت چهره و خوشحالیات و همه جزئیات و حتی جاهایی که سردت بود ؛ صورت و دماغت از سرما سرخ میشد
متاسفانه ذهنم همه بدیاتو کنار گذاشته و دائم میخواد فقط خوبیاتو برام مرور کنه ؛ میخواد فریبم بده ؛ موفق هم بوده و همین باعث میشه دلتنگت بشم اما خب منم بارها تلاشمو کردم و میدونم ذهن و مغزم گاهی اشتباه میکنه و اجازه نمیدم دیگه خاطراتت فریبم بده و دوباره بخوام بهت پیام بدم
این رابطه تموم شدست . از صب بیرونم و الانم سوار اتوبوس و کارای اداری و دانشگاه و بقیه داستان و تمدید گواهینامه و دکتر. صبحانه نخوردم هنوز . هر چند به خاطر بی ماشینی خیلی سختم شده. اونم از اینور شهر تا اونور رفتن مصیبتامست . اما خب با چند تا تاکسی عوض کردن و حالام اتوبوس و با زحمت خیلی بیشتر و زمان زیاد در حال انجام کارا و ادامه دادن هستم .الغرض که زندگی بیمکث جریان داره . گاهی مثل جهنمه طوری که ثانیش هزاران ساله ؛ گاهی انقدر خوبه که یکسال در حد یک ثانیه هم طول نمیکشید.
من متاسفانه فعلا زنده ام . باید شکر کنم بالطبع ؟ میدونم اما ناراضیم. الهی به امید خودت