466 . من ، مشکلات ، اکتشاف !
پرخاشگرتر از همیشه
ناامید تر از همیشه
خشمگین و بداخلاق ، کم حرف ترین دوران زندگی خود را میگذرانم ، اغراق نمیکنم اگر بگویم وارد دوران عمیق و شدید از افسردگی ، پوچی و بی هدفی شده ام. نه هدف و تصوری از آینده ، منفعل ترین حالت ممکن ، لال ترین حالت ممکن ، درون گرا تر از همیشه ، چگونه خودم را نجات دهم ؟
صداهایی که چند بار شنیدم هنوز در گوشم است و مطمئنم توهم نبود ، صداهایی که دوبار را مطمئن هستم شنیدم و تک و تنها بوده ام . نشانه ها چگونه می تواند باشد ؟ فرصت ها چگونه می تواند باشد ؟ نمی توانم اما ، رمق و توان ندارم خدا ،
ارتباطات اجتماعی لازمه زنده ماندن هر انسانی است و انسان موجودی اجتماعی ! مطالعات پیش دبستانی ! سعی و تلاشم برای تنها ماندن ، سعی برای همین گونه ماندن ! مقاومت افسردگی آور است . لاغرتر از همیشه . پوست و استخوانی بیش نمانده ، بیشتر از 10 کیلو کاهش وزن ناگهانی در عرض ده روز ! روان انسان کاری با آدمی میکند که هزاران قرص لاغری و متدهای روز نمی تواند با آدم بکند ! این شرایط ترحم انگیر من است و اصلا دوستش ندارم اما تن به آن داده و پذیرفته و گلایه ای ندارم . کارهای روتین خود را انجام داده و دیگر هیچ برنامه ای ندارم
بشدت گیج و منگ و حواسپرت شده ام ! احتمالا به وضوح هوش من این مدت افت واضحی داشته ! مگر می شود این همه ضربه از یک واقعه ؟
بزرگترین ایراد کارم این بود تمام زندگی و هدفم او شده بود ! او تبدیل به همه هدف و زندگی ام شده بود ! خب ! همه می دانند اشتباه است که کل زندگی ات در رابطه ات خلاصه شود ! اگر ببازی که چون صرفا روی این کار تمرکز کرده ای سقوط آزادی را تجربه خواهی کرد . انسان تک بعدی عاقبت دچار شکست می شود .
البته که تجارب خیلی گرانی به دست آورده ام . دیگر |آنقدر ساده نیستم و البته همچنان آن چنان زیرک هم نیستم اما می دانم و می فهمم منظور و مقصود افراد و سخنان و رفتارهایشان را بهتر درک می کنم ! راحت تر به عمق نیت افراد پی میبرم ! شاید پی نمیبرم اما نزدیک تر هستم . بیشتر افراد و منظور و مقصود آن ها را می فهمم . عجب آگاهی ای ! چه بودی ای زندگی زهرمار ! کاش انقدر انسان چند رو نبود ؟ یک رو بود . ظاهر و باطن نبود . هر چه بود یک وجود واحدی بود . اینگونه بهتر می توانستیم روابطمان را بفهمیم و نیات افراد را درک کنیم .
آرزویم ؟ کاش دوباره کودک می شدم . کاش دوباره کودکی بودم و خانه قدیمی مان ، توپ نرمی که تازه به بازار امده بود و داخل خانه با برادر بزرگتر هر روز فوتبال داشتیم ، مادربزرگ پیر و دنیادیده ام با آن سن و سال زیادش که آخرش هم تاریخ تولدش معلوم نبود ، وسط پذیرایی مینشست و در آن پذیرایی دراز و تقریبا مستطیلی با فرش های ساده بازی میکردم و گهگاهی متاسفانه توپ با صورت او برخورد میکرد و متاسفم واقعا ! کاش بعد مرگم که امیدوارم همین روزها باشد میرفتم پیش او و کمی با او حرف میزدم و سرم را روی پاهایش میگذاشتم و وسواس به خرج نمیدادم و برایش از احوالم که در دنیا بر من گذشت میگفتم . خودمانیم برای خودش مردی بود این زن . خیلی مردتر از خیلی ها . روحت شاد .
کاش خجالتی در کار نبود و میرفتم سرم را روی پاهای مادرم در سی سالگی میگذاشتم اما خب فکر میکنم که نمیشود دیگر . دلم برای ان روزها تنگ شده . برای آن خانه قدیمی ، برای محله قدیمی . هنوز هم که هنوز است سالی چند بار میروم و از بخت خوب آن قسمت کوچه با خانه های قدیمی همانند بیست سی سال قبل مانده و آب از اب تکان نخورد و اثری از هیچ آپارتمانی نیست . دلم برای گل رز قرمز و خوش بویی که تابستان بویش کل حیاط را پر میکرد تنگ شده . برای زیر زمین تاریک و ترسناک دوران کودکی ، برای سختی های زیاد . امان از کودکی
زندگی ! زنده بودن ! عجب مفهوم غریب و عجیب و مبهمی ! چیست ؟ نمیفهمم این دنیای دروغین را !
شخصی پیدایش شد و 11 ماه از عمرم با اون گذشت ولی تمام این 30 سال زندگی ام را به کامم تلخ کرد ، کاش قدر انسان هایی که در سختی ها و تنگدستی و سختی کنارمان میمانند را بیشتر بدانیم . انسان ذاتا منفعت طلب است .زندگی ! نمی فهمم تو را ! برایم قابل درک نیستی . فلسفه و ذات و چیستی ات برایم نامعلوم است . امروز 14 ام اسنفد 1402 . روزهای غریبیست ، نتوانستم بر خودم و احساساتم مدیریت و کنترل کنم و دنیا بد مرا زمین زد . همه چیز یک روزی درست خواهد شد. غیر از این حرف بی نهایت مسخره دیگر چیزی نیست
خدایا توکل بر خودت .