۶۱۵. وعده فردا دیر است
شاید وعده بهشت برای من که از همه جا و هر کسی بریده ام و به تنهاترین حالت ممکن دچارم دلخوش بودن خیالی هیچ نباشید ؛ شاید خدا فقط خلق کرده تا باشم و صحنه از بدبختی های من خالی نباشد؛ شاید خدا شاید . امیدوارم عدالتی باشد . من پس جهنم دنیا هستم و تماما نابود ام. دنیا ؛ خدا ؛
طلوع فردا را نمیخواهم ؛ همه ترسم این است آن دنیا سخت و سخت تر باشد ؛ شاید فردا این موقع سرد خانه و پس فردا زیر خروارها خاک سرد و در کفن ؛ امیدوارم
نمیدانم امیدوارم جسمم غذای مطلوبی باشد
آره همیشه نوشتم شکرو ته دلم بیشتر ناراضی و شاکی بودم ؛ منتظر تغییر بودم و دیگر صبری نمانده ؛هر چه داده بودی تمام شد کاش این دردهای اهدایی ات هم تمامی داشت ؛ این دنیا و آدم هایش و چه بسیار من خود نیز در پی پرستش پول و قدرت هستیم ؛ فایده خلقتت چیست؟ فایده اش چیست غیر از فلسفه و پاسخ مبهم ؛غیر از عذاب انسان های برآمده از عدم ؟ اصلا چرا عدم صفر مطلق را تبدیل بودن کردی و شاهد عذاب ؟نهایت چه شود؟
خسته ام و شاکی از تو
ذهنی پراز سوالات بی سوال !
روانم سراسر ابهام
کل زندگی ام سراسر غم
دمت گرم خدا
عجب دنیایی
عجب نعماتی
میدانم بدتر از آن هم ممکن است
شاید باید بیشتر آماده باشم
شاید میان یکی از این شکنجه های دنیایی ات سکته کردم و به جهنم سوزان داخل گشتم و تعیین تکلیف که تا ابد سزاوار سوختنم
چه خداوند مهربانی که آخرش را در همین اول می داند و اما خلق کرده
چه خداوند مهربانی که با دبدن این هم ظلم و جنایت صبور است
از جنایات طول تاریخ بگیر ؛ از چنگیز از هیتلر از جنگ از نسل کشی های ایرانیان میان جنگ جهانی . از و ا و از کباب شدن و سوختن تن کودکان نحیف بی گناه در آتش نفس آدمیان
کاش این جهان و آذم هایش را تمام میکردی
اگر رضایت نداری کاش مرا صفر و عدم میکردی و نفسم امشب می ایستاد.