۶۵۰. نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد
نمیدونم چه حالیه . شب و خستگیولیبی نهایت فکروخیال بعد گذشت یکسال :) . از قول اهنگ معین که میگه من در غم تو و تو در هوای دگری ؛ احوال و اوضاعم خوشنیست ؛ غمگین و ملول تر از همیشه ؛ نمیدونم عاقب قراره چیبشه ولی اونی که به نظرمخوب میشد و نشد ؛ نشد که بشه ؛ عجب روزگارانی شد . عجب زندگی ای؟ عجب دنیایی . عجب اعتماد بی جایی کردم ؟ عجب دل بستن و عاشق شدنی ؟ کاش هرگز از مادرم زاده نمیشدم. این دنیا و آدماش مناسب زندگی کردن نیستن . مناسب اعتماد و اطمینان و دل بستن نیستن.هیچ چیز این دنیا ؛ همگی نامعتبرن نمیدونم خدا چطور داره تو این دنیای بی اعتبار ؟
شعر از فاضل
دلواپس گذشته مباش و غمت مباد
من سالهاست هیچ نمی آورم به یاد
بی اعتنا شدم به جهان، بی تو آنچنان
کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد
رسم این مگر نبود که گر آتشم زنی
خاکستر مرا نسپاری به دست باد
گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن
نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست
خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد