یه جاهایی مجبور میشی فیلم بازی کنی ؛ تا این پالس رو بدی که آره بابا اوکی ام ؛ آره خوبم ؛ جلو خانواده فامیل همکارا بچه ها ؛ خسته شدم از بس این بچه با این سنش از بس وقت و بی وقت اسم اونو اورد و یادش نمیره و هر موقع کاری میکنم میگه میری دنبال میم؟ ماشین نداری ماشین ما رو بردار فلان کار کن؛ میری پیش میم ؟ بسه دیگه ؛ این جملات به ظاهر ساده منو از نو نابود میکنه. منو از نو داغدار میکنه. خستم از این تاریکی . از این شب .‌

خستم از اینکه اون همه خواستم مدیریت فلان جا برم و ندادن. الان که ماشین ندارم . الان که غرق مشکلاتم امروز زنگ زده میگه قبول میکنی؟ ما نمیخوایم ادم بی کفایت بره اونجا رو به گند بکشه!

خستم از این دیر بودن ها دیر اتفاق افتادن ها. چشمام و اشکی که قطره قطره سرازیر میشن. استادی که کل زندگیش شده فلان جا نفرس مقاله رو بهمان جا بفرس . خب اخه استاد من همون روزایی که تو فکر میکنی بیکارم یا اوضام روبراهه بدترین روز و‌شبای زندگیم بود و هست و نشسته بودم پایان نامه لعنتی رو مینوشتم الانم کلیک کرذی رو مقاله .

لعنت به این همه غم . لعنت به من و‌من و‌ خوده من . لعنت به تصمیماتم . انتخابم .‌به زندگیم .‌به لحظه ای‌که‌چشامو رو به دنیا وا کردم. لعنت به اون لحظه . لعنت به اون لحظه . ساعت مرداد.

لعنت به احساساتی که‌نمیتونم باهاش کنار بیام‌. لعنت به اولین باری که ذیدمت . به اولین باری که دستامو‌گرفتی و اولین بوسه . لعنت به ۲۷‌تیر نحس . به قربان که قرار بود خوش یمن باشه ‌. شد یکسال و من نتونستم با این شرایط کنار بیام . یکسال زجر . عذاب . مصیبت و فلاکت. خستگی .

خدا . خدا . خدا

خدا . من هیچی‌نمیدونم . من نمبدونم باید چه‌جوابی بدم . میدونم ولی دلم نمیاد از موقعیتی که آرزو و هدفش رو تو سرم داشتم بگذرم ولی چاره ای ندارم‌. خدا دمت گرم خوب یکی‌ یکی برنامه رو رو سرم آوار میکنی دمت گرم . دمت گرم . عجب خدایی هستی . تو جای من؟ من محصول شرایط و محیط . من این همه غم و‌رنج کشیده . این زندگی بود اسمش ؟ یااینکه فقط زنده بودم؟ نه . بازنده کلمه بهتریه .

خدا .