۷۴۷. خسته از دست به دعا بردن
خسته شدم خدا از این همه دعا
خسته شدم از زندگی ؛ از آدما ؛ از دنیا ؛ از نفس کشیدن و زنده بودن
اومدم رو همون نیمکته
نمیتونمتحملکنم ؛ تحمل این شرایط سختمه
نمیدونم اون الان کجاست ؛ با کیه ! چه فکر مخربی
دو نخ سیگار اشتباه امشب من
بی فایدست
زندگی بی فایده وپوچ
خدایا پناه به تو
تو هم منو کمک نکنی و نجات ندی چی میشه؟ من جز تو کسی رو ندارم . تنها ناجی تویی . خسته شدم اما چشم امیدم فقط به خودته. حالا میدونم جواب میدی . شاید زود شاید دیر لحظه مرگم قبل احتضار . شاید امشب . چه لطف بزرگی میشه امشب.
لعنت خدا بهت میم . لعنت بهت . لعنت بهت . لعنت بهت . ظلم کردی در حقم. درحق احساساتم. تو زندگی مون
شعر زیر از محمود درویش و منی که هر جا و هر لحظه و هر خاطره و نفسی و کلمه ای منو یادد تومیندازه و این از همه بیشتر منونابودم میکنه. ولی بعیده اواره شدنش اینقدر قشنگ باشه وقتی خیانت و ظلم میبینی ازش.
((عاشق که میشوی
تمام جهان نشانی از معشوقت دارند
یک موسیقی زیبا
یک فنجان قهوهی تلخ
یک خیابان خلوت و ساکت
جهان عاشقی زیباست
آنقدر زیباست
که آواره شدنش هم زیباست
مُردن در عاشقی هم زیباست...❤️))
خدایا ؟؟؟