دیشب تمام شب رو تقریبا خواب دیدم و از خواب پریدم. خوابای آشفته ی پریشون. چند بار یکجا از خواب پریدم و اخرینش ساعت سه . خواب مبهم و ناخوشایند و نمیدونم چی بود و چی شد هر‌چی بود و‌شد زهرمارم شد. از نگاه همکارا به شرایطم خسته شدم. از اینکه رفتارم طوری نیست که به کسی توی محیط کار نظری داشته باشم اما یکی دو هفته ای میشه نگاه و حرفایی رو میشنوم و حسشون میکنم که خوشایند نیست. حتی امروز پیشنهاد گزینه یکی از همکارا که طلاق گرفته رو روبرو شدم. دیروز هم همینطور. هر دوبار گفتم شما نفستون از جای گرم بلند میشه. نمیدونم کسی حرفی در موردم گفته. من رفتاری داشتم که خوب نبوده؟ بنظرم نه. کاملا محترمانه و خیلی با احتیاط رفتار کردم‌و خوشبختانه حرف و رفتاری ازم سرنزده که حتی موجبات سوتفاهم باشه‌ . مردم دائم میخوان دیگران رو راهنمایی کنن .‌یکیش خود من. اما شرایط و وضعیت واقعی من بیخبرن. اینکه یکی بگه تو حقت نبوده و ادم خوبی هستی برای حالم فرقی نداره. دیگه اینکه حق با منه یا اون. صفر و صدی و نگاه سیاه و سفید یا اینکه کی راست میگه اصلا مهم نیست. ناامیدی و یاس و همزمان اعتقاد به بنبست مطلق در حال نابود کردن منه. حقیقتا این سه چهار ماهه بیشتر از یکسال قبل و شروع مشکلات بود پیرم کرده. خیلی افتاده و پیر شدم. پیرم کرد زندگی و ظلم. ناخودآگاه بخوام نخوام خاطرات برابرم مرور میشن. یاد روزایی افتادم که هر روز چند بار تو محیط کار دلم به اینکه اونو داشتم گرم بود و با حال بهتر و دلگرم تر کار میکردم و دقیقا یکسال بعد همونجا در اوج مشکلات و استرس و درد . چندین سال قبل همکاری داشتم انسان بسیار محترم ؛ متین و با ایمان و کلا تو این حال و هوا به دور از تعصب . پسری خیلی خوب. چند سال قبل شنیدم از هم ولایتی های خودش ازدواج کرده. بازها خودم رو سرزنش میکردم که چرا من سراغ دختر خونه دار و بدون شغل نرفتم. اشتباه کردم. امروز شنیدم و درد کشیدم که به مشکل خوردن. پرونده ش تو حل اختلاف. دلم سوخت و سوخت و سوخت. حقش نبود. دنیات خیلی نامتوازن و ظالمانست خدا. خیلی . سیستم معیوبی داره این دنیا.

خدا خدا خدا. دمت گرم با همین فرمون بریم . فکر کنم چند ماه نرسیده سکته رو بزنم و خلاص. یه مرگ آروم و بدون شکنجه و عذاب زیاد. خیلی خوبه خیلی. اشک توی چشمام . بیحال و بی رمق افتاده. نمیدونم غم و غصه دیگران و زندکی فلاکت بارشون رو بخورم یا زندگی مصیبت زده خودم رو !

قلبم مالامال درد. گویا که زخم شمشیر به کمر. نمیدونم نمیفهمم درمون درد روح و روان چیه. شاید درد لاعلاجی گرفتار شدم.

توکل به خودت. زودتر منو ببر پیش خودت‌.